google 1376 گوگل درباره وبلاگ باسلام من یوسف مدیر این وبلاگ هستم. امیدوارم بتونم نظر شما رو به این وبلاگ جلب کنم.لطفا برای افزایش کیفیت وبلاگ نظراتتون رو با خودتون نبرید. آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: 13:16 :: نويسنده : یوسف
دید موسی یک شبانی را براه کو همیگفت ای گزیننده اله تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت جامهات شویم شپشهاات کشم شیر پیشت آورم ای محتشم دستکت بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت ای فدای تو همه بزهای من ای بیادت هی هی و هیهای من این نمط بیهوده میگفت آن شبان گفت موسی با کی است این ای فلان گفت با آنکس که ما را آفرید این زمین و چرخ ازو آمد پدید گفت موسی های بس مدبر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی این چه ژاژست این چه کفرست و فشار پنبهای اندر دهان خود فشار گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد چارق و پاتابه لایق مر تراست آفتابی را چنینها کی رواست گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را آتشی گر نامدست این دود چیست جان سیه گشته روان مردود چیست گر همیدانی که یزدان داورست ژاژ و گستاخی ترا چون باورست دوستی بیخرد خود دشمنیست حق تعالی زین چنین خدمت غنیست با کی میگویی تو این با عم و خال جسم و حاجت در صفات ذوالجلال شیر او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست ور برای بندهشست این گفت تو آنک حق گفت او منست و من خود او آنک گفت انی مرضت لم تعد من شدم رنجور او تنها نشد آنک بی یسمع و بی یبصر شدهست در حق آن بنده این هم بیهدهست بی ادب گفتن سخن با خاص حق دل بمیراند سیه دارد ورق گر تو مردی را بخوانی فاطمه گرچه یک جنساند مرد و زن همه قصد خون تو کند تا ممکنست گرچه خوشخو و حلیم و ساکنست فاطمه مدحست در حق زنان مرد را گویی بود زخم سنان دست و پا در حق ما استایش است در حق پاکی حق آلایش است لم یلد لم یولد او را لایق است والد و مولود را او خالق است هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست هرچه مولودست او زین سوی جوست زانک از کون و فساد است و مهین حادثست و محدثی خواهد یقین گفت ای موسی دهانم دوختی وز پشیمانی تو جانم سوختی جامه را بدرید و آهی کرد تفت ... بقیه شعر در ادامه مطلب...
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی ما را چرا کردی جدا؟
تـو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصـل کردن آمـدی
تـا توانی پا منه انـدر فـراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هــــــــر کسی را سیـرتی بنهادهایم
هر کسی را اصطلاحی دادهایـم
در حـق او مـدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تـو سم
در حـق او نـور و در حق تو نار
در حق او ورد و در حق تـو خار
در حق او خوب و در حق تـو رد
از گرانجانی و چالاکی هـــمه
مـــن نـکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جـودی کنم
هـندیان را اصطلاح هـند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نـگردم پــاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و در فشان
ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگـر خاشع بود
گر چه لفظ و گفت ناخاضع بود
سوز خواهم سوز با آن سوز و ساز
سر به سر فکر و عبارت را بـسوز
مـوسیا آداب دانان دیگرنـد
سوخته جان و روانان دیگـرند
بر ده ویران خراج و عشـر نیست
گر شود پر خون شهید آن را مشو
خـون شهیدان را ز آب اولیتر اسـت
این خطا از صد صواب اولیتر است
جامه چاکان را چه فرمایی رفـو
عاشقان را مذهب و ملت خداست
رازهایی کان نمیآید به گــفت
دیدن و گفتـن به هم آمیختند
چند پرید از ازل سوی ابد
زانکه شرح آن ورای آگـهی است
در بیابان در پی چـوپان دوید
گرد از پره بیابان بـرفشاند
هم ز گـام دیگران پیدا بود
یک قدم چون پیل رفته بــــــر اریب
گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه غلطان همچو گوی از صولجان
گفت: مژده ده که دستوری رسیـد
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
ایمنی وز تو جهانی در امان
بی محـابا رو زبان را برگشـا
من کنـون در خـــون دل آغشتهام
گنبدی2 کرد و ز گردون برگذشت
آفرین بر دست و بر بازوت باد نظرات شما عزیزان: پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|